جدول جو
جدول جو

معنی نوک ریز - جستجوی لغت در جدول جو

نوک ریز
(نَ / نُو / نو / نُکْ)
قلم فرورفته در مرکب و سیاهی. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوک ریش
تصویر سوک ریش
کسی که چند لاخ مو مانند سوک خوشۀ گندم بر زنخ خود داشته باشد، کوسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک روز
تصویر نیک روز
خوشبخت، سعادتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک ریز
تصویر خاک ریز
جایی که در آن خاک ریخته باشند، محلی در کنار خندق که خاک های کنده شده را برای جلوگیری از عبور و مرور در آنجا می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون ریز
تصویر خون ریز
ریزندۀ خون، کنایه از قاتل و بی رحم، خون ریزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشک ریز
تصویر اشک ریز
ویژگی چشمی که همواره اشک بریزد
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک باران، گریه ناک، گریه مند، اشک فشان، گرینده، گریه گر، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو)
تازه کار بودن. مبتدی بودن. (فرهنگ فارسی معین). نوکار بودن. رجوع به نوکار شود، (اصطلاح مقنیان) با کاری تازه بر طول قنات افزودن. رجوع به نوکار شود، نوکری. (فرهنگ فارسی معین) : او را یرلیغ و پایزۀ سرشیرداد و نایمتای و ترمتای را به نوکاری او معین گردانید. (جهانگشای جوینی) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شعبه ای است از موسیقی. (رشیدی) (برهان قاطع). نام شعبه ای است از پردۀ صفاهان. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قصبۀ مرکز بخش نی ریز از شهرستان فسا ویکی از قصبات قدیمی فارس است. مسجد جامع نیریز در 362 ه. ق. بنا گردیده و در 560 ه. ق. تعمیر و طاق بزرگ مسجد در زمان سلاطین صفوی بنا شده. این قصبه در 108هزارگزی شمال شرقی فسا و 288هزارگزی شرق شیراز واقع و از لحاظ موقعیت دارای اهمیت خاصی است. مختصات جغرافیایی آن عبارتند از: طول 54 درجه و 20 دقیقه از گرینویچ، عرض 29 درجه و 20 دقیقه و ارتفاع از سطح دریا 1587 گز. هوای قصبه معتدل بالنسبه گرم و آب مشروب آن از قنات و چاه است. شغل اهالی تجارت و کسب و باغبانی و صنعت دستی قالی بافی است. سکنۀ نیریز بالغ بر 15391 نفر می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
متصل. پیوسته. دائم. مدام. پیاپی. پشت هم. (یادداشت مؤلف). پشت سرهم. پی درپی: او یک ریز حرف زد
لغت نامه دهخدا
سعید، سعادتمند، خوشبخت، نیک اختر:
جهاندار نیک اختر نیک روز
شما را سپرد آن زمان نیمروز،
فردوسی،
دگر آتش ز جام می فروزان
نشاط او چو بخت نیک روزان،
فخرالدین اسعد،
یافتستی روزگار امروز کن
خویشتن را نیک روز و نیک فال،
ناصرخسرو،
بدان را نیک دارید ای عزیزان
که خوبان خود عزیز و نیک روزند،
سعدی،
یکی گفتش ای خسرو نیک روز
ز دیبای چینی قبائی بدوز،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دِ نِ)
ریزندۀ موم، موم ریزنده، آنکه ریختن شمع پیشه دارد، آنکه به ساختن شمع اشتغال ورزد، شماع، (از یادداشت مؤلف)، و رجوع به موم گر و شماع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
آنکه با دوک نخ ریسد، زن یا کسی که رشتن پنبه و پشم و جز آن با دوک پیشه دارد، دوزنده با نخ پنبه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از قرای ناحیه رستم ازنواحی فارس است، (جغرافیای مفصل غرب ایران ص 289)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 3 هزارگزی باختر قصبۀ اسدآباد و کنار راه فرعی اسدآباد به آجین، ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر و مالاریائی دارای 2246 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی و فارسی است آب آنجا از سه رشته قنات و رودخانه شهاب لوجین میباشد، محصولاتش غلات و انگور و لبنیات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد، صنایع دستی زنان قالی بافی و راه اتومبیل رو است این ناحیه یک دبستان و 12 باب دکان دارد، قالیچه های بافت این ده در بخش اسدآباد بخوبی مشهور است و تپه مصنوعی از آثار ابنیۀ قدیمیه نیز در آنجا وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 7 هزارگزی مشرق مشهد بر کنارۀ کشف رود، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 135 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو / نو / نُکْ)
آنچه که رأسش تیز باشد. (فرهنگ فارسی معین). سرتیز
لغت نامه دهخدا
(گِ)
آنکه نمک می پاشد. (ناظم الاطباء).
- نمک ریز شدن، کنایه از گریان شدن:
دیدن او چون نمک انگیز شد
هرکه در او دید نمک ریز شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو کَ)
چاکری. ملازمت. خدمت. فرمانبرداری. (ناظم الاطباء). خدمتکاری. (فرهنگ فارسی معین). عمل نوکر. رجوع به نوکر شود، فروتنی. (ناظم الاطباء) ، مشاور بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، عضویت ادارۀ دولتی. استخدام دولت. (فرهنگ فارسی معین).
- نوکری پیشه، آنکه به خدمت و چاکری کسی زندگانی می کند. خدمتکار. (ناظم الاطباء).
- نوکری دولت، خدمت دولت کردن. در خدمت دولت بودن. کارمندی.
- نوکری کردن، خدمت کردن. اطاعت و فرمانبرداری نمودن.
- ، در خدمت دستگاه دولتی بودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوک تیز
تصویر نوک تیز
آنچه که راسش تیز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوک ریش
تصویر سوک ریش
کوسه کسی که چند مو مانند سوک بر رخ داشته باشد کوسه کوسج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوک ریس
تصویر دوک ریس
آنکه با دوک ریسد دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشک ریز
تصویر اشک ریز
گریان اشکبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک ریز
تصویر یک ریز
پشت سرهم پی درپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوکری
تصویر نوکری
فروتنی، مشاور بودن، کارمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک روز
تصویر نیک روز
بختیار، سعادتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوک ریش
تصویر سوک ریش
کسی که چند مو مانند سوک بر رخ داشته باشد، کوسه، کوسج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیک روز
تصویر نیک روز
سلام
فرهنگ واژه فارسی سره
اشکبار، سرشکبار، گریان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبریز شیروانی ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی